/
index.html
213 lines (212 loc) · 43.1 KB
/
index.html
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
12
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
44
45
46
47
48
49
50
51
52
53
54
55
56
57
58
59
60
61
62
63
64
65
66
67
68
69
70
71
72
73
74
75
76
77
78
79
80
81
82
83
84
85
86
87
88
89
90
91
92
93
94
95
96
97
98
99
100
101
102
103
104
105
106
107
108
109
110
111
112
113
114
115
116
117
118
119
120
121
122
123
124
125
126
127
128
129
130
131
132
133
134
135
136
137
138
139
140
141
142
143
144
145
146
147
148
149
150
151
152
153
154
155
156
157
158
159
160
161
162
163
164
165
166
167
168
169
170
171
172
173
174
175
176
177
178
179
180
181
182
183
184
185
186
187
188
189
190
191
192
193
194
195
196
197
198
199
200
201
202
203
204
205
206
207
208
209
210
211
212
213
<!DOCTYPE html>
<html lang="fa" dir="rtl">
<head>
<!-- Global site tag (gtag.js) - Google Analytics-->
<script async="" src="https://www.googletagmanager.com/gtag/js?id=UA-150353421-2"></script>
<script>
window.dataLayer = window.dataLayer || [];
function gtag(){dataLayer.push(arguments);}
gtag('js', new Date());
gtag('config', 'UA-150353421-2');
</script>
<title>رویای آمریکایی | فصل ۱</title>
<!-- meta data-->
<meta http-equiv="Content-Type" content="text/html; charset=utf-8"/>
<meta name="viewport" content="width=device-width, initial-scale=1"/>
<meta name="description" content=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷."/>
<meta property="og:url" content="http://myamericandream.ir/chapter01.html"/>
<meta property="og:type" content="book"/>
<meta property="og:book:author" content="فرید خواهشی"/>
<meta property="og:book:release_date"/>
<meta property="og:title" content="رویای آمریکایی | فصل ۱"/>
<meta property="og:image" content="images/thumbnail.png"/>
<meta property="og:image:type" content="image/png"/>
<meta property="og:image:width" content="1200"/>
<meta property="og:image:height" content="631"/>
<meta property="og:image:alt" content="My American Dream - َUS Flag"/>
<meta property="og:description" content=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷."/>
<meta property="og:site_name" content="رویای آمریکایی"/>
<!-- web app etc.-->
<meta name="apple-mobile-web-app-title" content="رویای آمریکایی | فصل ۱"/>
<meta name="apple-mobile-web-app-capable" content="yes"/>
<meta meta="meta" name="apple-mobile-web-app-status-bar-style" content="black"/>
<meta name="mobile-web-app-capable" content="yes"/>
<meta name="msapplication-TileColor" content="#1a6394"/>
<meta name="msapplication-TileImage" content="images/us-flag-icons/ms-icon-144x144.png"/>
<meta name="theme-color" content="#1a6394"/>
<!-- resources-->
<link rel="stylesheet" href="stylesheet.css" type="text/css"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="57x57" href="images/us-flag-icons/apple-icon-57x57.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="60x60" href="images/us-flag-icons/apple-icon-60x60.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="72x72" href="images/us-flag-icons/apple-icon-72x72.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="76x76" href="images/us-flag-icons/apple-icon-76x76.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="114x114" href="images/us-flag-icons/apple-icon-114x114.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="120x120" href="images/us-flag-icons/apple-icon-120x120.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="144x144" href="images/us-flag-icons/apple-icon-144x144.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="152x152" href="images/us-flag-icons/apple-icon-152x152.png"/>
<link rel="apple-touch-icon" sizes="180x180" href="images/us-flag-icons/apple-icon-180x180.png"/>
<link rel="icon" type="image/png" sizes="192x192" href="images/us-flag-icons/android-icon-192x192.png"/>
<link rel="icon" type="image/png" sizes="32x32" href="images/us-flag-icons/favicon-32x32.png"/>
<link rel="icon" type="image/png" sizes="96x96" href="images/us-flag-icons/favicon-96x96.png"/>
<link rel="icon" type="image/png" sizes="16x16" href="images/us-flag-icons/favicon-16x16.png"/>
<link rel="shortcut icon" href="favicon.ico"/>
<link rel="manifest" href="manifest.json"/>
<script type="text/javascript" src="https://platform-api.sharethis.com/js/sharethis.js#property=5dfae6f0e98dcc00120094ae&product=inline-share-buttons" async="async"></script>
<script src="script.js"></script>
</head>
<body>
<div id="fb-root"></div>
<script async="" defer="" crossorigin="anonymous" src="https://connect.facebook.net/en_US/sdk.js#xfbml=1&version=v5.0&appId=1241762302673666&autoLogAppEvents=1"></script>
<div class="page-number-container">
<div id="page-number"></div>
</div>
<button id="menu-button" type="button" data-open="menu"></button>
<div class="menu-modal" id="menu">
<div class="menu-modal-dialog">
<header>
<button class="close-menu" id="close-modal-button" aria-label="close menu" data-close="data-close">×</button>
</header>
<section class="menu-content">
<ul>
<li><a href="ebooks.html">دریافت ebook</a></li>
<li><a href="toc.html">فهرست</a></li>
<li><a href="mailto:farid.myamericandream@gmail.com">ایمیل به نویسنده</a></li>
</ul>
</section>
</div>
</div>
<section class="book-cover-page">
<figure class="book-cover"><img id="book-cover" src="images/cover.jpg" alt="Book Cover"/></figure>
</section>
<section class="page-container tagline-page shadow">
<p class="tagline" id="tagline">این تاریخ نیست.</p>
</section>
<section class="page-container section-page shadow">
<h1>بخش اول</h1>
</section>
<article class="page-container chapter-container shadow" id="main-content" data-chapter-name="chapter01" data-contains="1988" data-at-start="0" data-total-words="64097">
<h1>فصل ۱</h1>
<section>
<p>من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه.</p>
<p>چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد.</p>
<p>واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.</p>
</section>
<p class="section-divider">✦ ✦ ✦</p>
<section>
<p>چهار نفر بودن. دو تاشون از پسرهای طالب شهبخش بودن. کوچیکترین بچههاش. میشدن برادرهای عروس. دو نفرِ دیگه یکیشون پسرعموی عروس بود و اون یکی شوهرخواهرِ عروس. اسم خودِ عروس خدیجه ست. خدیجه کوچیکترین دخترِ طالب شهبخشه. حدود یه سال قبل عروسی کرده.</p>
<p>ساعت حوالی چهار بعد از ظهر بود که بیرونِ زورخونه کنار پارک جمع شدن تا نقشهی نهایی رو با همدیگه هماهنگ کنن. همه پیاده اومدن سر قرار به جز پسرعموی عروس که با ماشین اومد.</p>
<p>دو سه روز پیش برادرها خواهرشون رو مجبور کردن که برنامهی اِدریس رو بهشون بگه. اِدریس پسرعموی داماد بود. عروس هم بین حرفهای روزمره از مادرشوهرش پرسوجو کرد. اِدریس چهارشنبهها صبح زود با وانت راه میافته و میره سمت ملکْسیاهکوه. عصر برمیگرده خونه.</p>
<p>پاییز پارسال بود که پسرداییِ اِدریس بهش یه فیلم نشون داد. بعدش فیلم رو روی تلگرام هم براش فرستاد. از اون روز به بعد اِدریس هر شب این فیلم رو نگاه میکرد.</p>
<p>تو فیلم چند تا مرد زابُلی وارد یه غار میشن. پسرداییِ اِدریس میگفت یکی از کوههای اطراف ملکْسیاهه. ملکْسیاهْکوه دقیقن نقطهی مرزیِ مشترک بین افغانستان، پاکستان و ایرانه. تو فیلم مردها دارن با همدیگه صحبت میکنن و میخندن. دوربین میچرخه و تو زمین یه چاله نشون میده. یکیشون میره از تو خاک چند تا کوزه و لیوان بیرون میکشه و به دوربین نشون میده. یه لیوان رو برمیداره و میگه «از گنجمون فیلم بگیر. حداقل مال پونصد سال پیشه.»</p>
<p>میگن ملکْسیاهْکوه جاییه که دزدها و راهزنهای قدیمی میومدن اونجا و چیزهایی رو که دزدیده بودن دفن میکردن. میگن اون اطراف پُرِ گنجه.</p>
<p>واسه همین بود که اِدریس از اواسط آذر هر هفته دو سه روز وانتش رو برمیداشت و با پسرداییش میرفت اون اطراف. دنبال گنج میگشتن. تا حالا چیزی پیدا نکردن ولی اگه فقط یکی از این گنجها پیدا کنن زندگیشون زیر و رو میشه.</p>
</section>
<p class="section-divider">✦ ✦ ✦</p>
<section>
<p>اِدریس و خونوادهش حدود ده سال پیش از خَمَک اومدن زاهدان. تو خَمَک شغل اصلیشون دامداری بود. البته وقتی اِدریس بچه بود زمستونها پرندههای مهاجر هم میاومدن به هامون. پدر و عموهاش میرفتن شکار پرنده. بیشتر وقتها خوتکا میگرفتن. یا دُراج و چور. بیشترِ شکار رو میبردن بازار زابل میفروختن. اما بعضی وقتها بابای اِدریس چند تا از پرهای بال خوتکا یا چور رو کوتاه میکرد تا نتونن پرواز کنن. اِدریس و بقیه بچهها یه مدت پرندهها رو تو حیاط نگه میداشتن و باهاشون بازی میکردن. ولی همیشه همهی این پرندهها بعد از یه مدت سر از قابلهی مامان در میآوردن.</p>
<p>بیشتر مردم خَمَک باغهای انار و انگور داشتن. چند تا نخلستان خرما هم اطرافِ دِه بود. بعضیا یه سری میوهی گرمسیریِ دیگه هم میکاشتن. مثل موز و پسته. تازگیها بعضیا حتا چند تا درخت پاپایا هم کاشته بودن. </p>
<p>بعضیا گاو هم نگه میداشتن. گاو سیستانی. گاوهای بزرگی که برای چرا میرفتن تو دشت هامون و شب برمیگشتن خونه. گاوها اون قدر سریع بزرگ میشدن که خیلیها فقط برای گوشت نگهشون میداشتن. واسه همین کوچههای خَمَک پر بود از وَرزا. گاوهای نرِ بزرگ با کوهانهای خیلی بزرگِ پشتشون. گاوهای نر سریعتر بزرگ میشن. گوشتشون هم خوشخوراکتره. البته شاید دلیل علاقهی قصابها بهشون فقط این باشه که شیر نمیدن و بچه نمیزان.</p>
<p>بابای اِدریس ماهیگیری هم میکرد. قایقش رو سرِ شاخهی افضلآباد میبست. هوا که سرد میشد شبها میرفتن شکار. شب راحتتر میشه پرنده شکار کرد. روزها میرفتن ماهیگیری.</p>
<p>از وقتی اِدریس رفت مدرسه کمکم آب هامون شروع کرد به خشک شدن. باغها خشک شدن. چند سال طول کشید تا پرندهها هم متوجه بشن که دیگه اینجا آب نداره. پرندهها هم هر سال کمتر و کمتر میاومدن.</p>
<p>هامون کاملِ کامل خشک شد. قایقِ ماهیگیریِ بابای اِدریس هنوز همونجاست. ولی دیگه آبی نیست و قایق به گِل نشسته.</p>
<p>بعضی وقتها تو فصل پُرآبی آب برمیگشت و دوباره یه بخشهایی از دریاچه پُر میشد. ولی انگار ماهیها هم فهمیده بودن که این پُرآبی موقتیه. از وقتی هامون خشک شد بابای اِدریس دیگه ماهیگیری نکرد. یعنی حتا وقتی برای یه مدت آب بر میگشت، باباش میگفت باید قایق رو با وانت از جایی که هست بلند کنن و ببرن داخل آب. ولی از کجا معلوم دفعهی بعد آب تا کجا بالا میاد؟</p>
<p>کمکم چاههای خَمَک خشک شد. محصول باغها هر سال کمتر و کمتر میشد. حتا وقتی آب بود وسط تابستون از سمت دریاچه یه باد میاومد و با خودش کلی خاک میآورد. انگار با این خاک کلی مرض و بیماری هم میاومد و درختهای انگور و انار رو داغون میکرد. </p>
<p>حتا نخل صدسالهی روستا هم دیگه مثل قبل نبود. معلوم بود که ریشههاش خیلی پایینه و هنوز میتونه آب بِکِشه ولی دیگه شاخهی جدید نمیداد. همهی توانش صرف این میشد که همون طور که هست دَووم بیاره.</p>
</section>
<p class="section-divider">✦ ✦ ✦</p>
<section>
<p>آخرش خونوادهی اِدریس خَمَک رو ول کردن و اومدن زاهدان. اول میخواستن برن زابُل. ولی بعد به این نتیجه رسیدن که بیان زاهدان. زاهدان بزرگتر بود. یکی از عموهای اِدریس اومدهبود زاهدان و اونجا شروع کرده بود به کار ساختوساز. برای باباش هم کار پیدا کرده بود. واسه همین اومدن زاهدان.</p>
<p>خونهشون تو زاهدان نزدیک میدون امامحسینه. همون اولِ بلوار رسالت، پشتِ قبرستونِ قدیمی.</p>
<p>اِدریس تا کلاس نهم درس خوند. بعدش شروع کرد به کار کردن. یه مدت با باباش میرفت سر ساختمون. اما یه بار با یه کارگر دعواش شد و دیگه سرکارگرِ باباش نذاشت اونجا کار کنه.</p>
<p>یه مدت بیکار بود. تا این که فیلم اون مردها تو ملکْسیاهکوه رو دید.</p>
<p>اون چهارشنبه هم با پسرداییش رفته بود اطراف ملکسیاهکوه. هوا تاریک شده بود که برگشت خونه.</p>
<p>خونهشون تو یکی از کوچههای فرعیِ خیابون مالک اشتر بود. وانت رو یککم جلوتر از خونه کنار دیوار پارک کرد. همون جای همیشگی. سمتِ چپِ وانت رو چسبوند به دیوار تا از بغلش یه ماشین بتونه رد شه. ماشین رو خاموش کرد و اومد بیرون.</p>
<p>داشت درِ ماشین رو قفل میکرد که یکدفعه یه صدای بلند از سمت راستش اومد. تا به خودش بجنبه سوزش وحشتناکی تو شکمش حس کرد. فریادش بلند شد. صدای رگبار همینطور ادامه پیدا کرد. گلولههای اول خورد تو شکمش. ولی وقتی داشت میافتاد زمین یه گلوله خورد تو گردنش. رگبار همین طور ادامه داشت. تا سرش به زمین برسه اونقدر گلوله به سرش خورده بود که سرش کامل داغون شده بود.</p>
<p>وقتی افتاد رو زمین صدای رگبار متوقف شد. چهار تا جَوونِ خونوادهی شهبخش دویدن سمت جنازه. خون کُلِ کوچه رو پر کرده بود.</p>
<p>کوچکترین برادر عروس اومد بالای سر اِدریس. با پاش جنازه رو برگردوند و به صورت داغونشدهی اِدریس نگاه کرد. آبدهنش رو جمع کرد و ریخت رو سر جنازه. بعد به بقیه گفت «مُرده. سریع بریم.»</p>
<p>نقشه با موفقیت اجرا شده بود. مادر و برادرهای اِدریس در رو باز کردن و اومدن بیرون. دیدن چند نفر از ته کوچه فرار میکنن. جنازهی اِدریس هم کنار وانتش رو زمین افتاده بود. کل زمین قرمز شده بود.</p>
</section>
<p class="section-divider">✦ ✦ ✦</p>
<section>
<p>طایفهی احمدزهی و شهبخش طایفههای اصلی خَمَک هستن. الآن چندین ساله با همدیگه اختلاف دارن. بچهها یادشون نمیاد اختلاف از کجا شروع شد. فقط میدونن از وقتی بهدنیا اومدن همیشه تو جمعهای احمدزهی صحبت از خباثت شهبخشها بوده. تو جمعهای شهبخش هم برعکس.</p>
<p>بعضی وقتها این اختلاف کم میشد. بعضی وقتها هم تا حد کشت و کشتار پیش میرفت. اهالی محل هم حتا اگه خودشون نمیخواستن وارد این درگیری میشدن. کافی بود یکی از شهبخشها بفهمه که یکی از اهالی روستا برای برداشت انار رفته کمک احمدزهیها. فوری میرفت تو لیستِسیاهِ شهبخشها. وقتی رفتی تو لیستِسیاه یکی چارهای نداری جز این که کامل بری سراغ اون یکی طایفه.</p>
<p>تو مسجد هم احمدزهیها یه طرف مینشستن و شهبخشها طرف دیگه. </p>
<p>حتا کاندیداهای شورا یا مجلس هم میدونن که برای انتخاب شدن باید به یکی از این دو طایفه نزدیکتر بشن. واسه همین وقتِ انتخابات هم میبینی که این دو خانواده همیشه از کاندیداهای مختلف حمایت میکنن. معمولن نتیجهی انتخابات هم به این دعوا ربط داره.</p>
<p>اوایل سال ۹۵ بود که با وساطت امام جماعت مسجد و یه تعداد از مسئولین روستا بزرگهای دو فامیل قبول کردن که اختلاف رو کنار بذارن. حتا برای این آشتی یه مراسم هم گرفتن. تو مراسم امام جماعت مسجد و نمایندهی شورای شهر هم بودن. حتا مولانا هم اومده بود. هر کسی میتونست وساطت کرده بود. واسه نشون دادن این که اختلافها رو باید فراموش کرد قرار شد وصلتی بین دو طایفه اتفاق بیفته.</p>
<p>این طوری شد که جمشید پسرعموی اِدریس، با خدیجه دختر طالب شهبخش ازدواج کرد. عید قربانِ سالِ نود و پنج تو شهریور بود. مراسم عروسی تو عید قربان برگزار شد. شبِ عروسی کل فامیل عروس و دوماد رو از خَمَک بدرقه کردن و آوردنشون خونهی عموی اِدریس.</p>
<p>خونهشون تو همون کوچه بود. پشت قبرستون. یکی از اتاقها رو دادن به عروس و داماد. این طوری زندگی مشترکشون شروع شد.</p>
<p>دو تا دیگه از برادرهای داماد هم تو همون کوچه بودن. همهشون از یکی از اتاقهای خونهی پدری شروع میکردن. اگه بعد از چند سال وضع مالیشون بهتر میشد میرفتن تو همون کوچه یه خونه میگرفتن. این جوری همهی خونواده نزدیک هم بودن.</p>
<p>چند ماهِ اولِ بعد از عروسی ماههای خوبی بود. با این که عروس و داماد زاهدان بودن حتا تو خَمَک هم رابطهی دو طایفه بهتر شده بود. </p>
</section>
<p class="section-divider">✦ ✦ ✦</p>
<section>
<p>بعد از عید بود که بین عروس و دوماد دعوا شد. عید نود و هفت. مادر داماد تو این دعوا سعی کرد وساطت کنه. میخواست به عروسش بگه «همه اول زندگیشون سختی میکشن. تو هم باید اولش کمک جمشید باشی تا کمکم بتونه تو کارش پیشرفت کنه.» اما نفهمید چهطور شد که بحث رفت سمت این که چرا بقیهی عروسهای خونواده اینقدر سختی نکشیدن. اون هم شروع کرد به دفاع از خودش و شوهرش و توضیح داد که بین پسرهاش هیچ فرقی نمیذاره و همه رو یه اندازه دوست داره. </p>
<p>بحث اونقدر بالا گرفت که اون شب بین عروسِ جدید و جاریهاش دعوا شد. فردای اون روز خدیجه پاش رو تو یه کفش کرد که دیگه اونجا زندگی نمیکنه. عروس و دوماد تو اتاقِ خودشون دعوا میکردن ولی صداشون اونقدر بلند بود که همه میشنیدن.</p>
<p>جمشید پسر خیلی خوبی بود. کمحرف بود. سرش تو کار خودش بود. ولی اون روز کنترلش رو از دست داد و یه کشیده به خدیجه زد.</p>
<p>خدیجه هم شروع کرد به فریاد زدن که «بینِ یه سری احمدزهی گیر افتادم. خدایا! چرا با من این کار رو کردی؟»</p>
<p>اون روز خدیجه زنگ زد به خونهی خودشون و با مادرش صحبت کرد. یکی دو هفته بعد برادرای عروس با دو تا از پسرعموها و یکی از پسرداییهاش صبح زود سر کوچه منتظر موندن تا داماد بیاد بیرون. اونقدر کتکش زدن که همون وسط کوچه وِلو شد.</p>
<p>برادرهای داماد صداش رو شنیدن و آوردنش تو خونه. داماد از این میترسید که این اختلاف دعوای دو خانواده رو دوباره زنده کنه. برای همین به برادرهاش نگفت فامیلهای زنش بودن که کتکش زدن. ته دلش خودش هم میدونست که اشتباه کرده خدیجه رو زده.</p>
<p>آوردنش داخل خونه. تمام صورتش خونی شده بود. هنوز هم داشت از پیشونیش خون میاومد. میگفت با یه چیزِ تیز زدن تو سرش. مادرش بالای سر پسرش گریه میکرد: «وای پسرم رو کشتن.» خدیجه هم یه کاسه آب و یه دستمال تو دستش بود. دستمال رو خیس میکرد و باهاش صورتِ خونیِ شوهرش رو پاک میکرد.</p>
<p>داماد با اون وضع افتضاحش سعی میکرد بقیه رو آروم کنه. برادراش بیرون اتاق جمع شدهبودن و صحبت میکردن. داماد با بلندترین صدایی که میتونست داد زد «دنبال دردسر نرین. چیزیم نیست. خوب میشم.»</p>
<p>هفتهی بعد مادر عروس بهش زنگ زد و خبر داد که برادرها و دو تا از پسرعموهای داماد تو خَمَک، کنار کارخونهی شیر پاستوریزه، پسر عموی عروس رو گرفتن و تا میخورده زدنش. میگفت طفلی دو تا پاش شکسته. خدیجه گریان از اتاقشون اومد بیرون و رفت سراغ مادر شوهرش.</p>
<p>دیگه از همونجا میشد فهمید که ماجرا از دست خارج شده. تا این که چهارشنبه دوم خرداد دو تا از برادرهای عروس همراه پسرعمو و شوهرخواهرش حوالی چهار بعد از ظهر بیرون زورخونه کنار پارک جمع شدن و نقشهشون رو عملی کردن.</p>
</section>
</article>
<section class="actions shadow" id="next">
<h3>ادامه</h3><a class="next-chapter" href="chapter02.html">فصل ۲</a>
</section>
<section class="actions" id="share">
<p>معرفی به دیگران:</p>
<div class="share-container">
<div class="st-custom-button" id="telegram-share" data-network="telegram" data-url="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-title="رویای آمریکایی | فصل ۱" data-image="images/thumbnail.png" data-description=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷." data-message=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.">
<svg xmlns="http://www.w3.org/2000/svg" xmlns:xlink="http://www.w3.org/1999/xlink" width="112pt" height="112pt" viewbox="0 0 112 112" version="1.1" fill="#29b6f6">
<g id="surface1">
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill-opacity:1;" d="M 102.667969 56 C 102.667969 81.773438 81.773438 102.667969 56 102.667969 C 30.226562 102.667969 9.332031 81.773438 9.332031 56 C 9.332031 30.226562 30.226562 9.332031 56 9.332031 C 81.773438 9.332031 102.667969 30.226562 102.667969 56 Z M 102.667969 56 "></path>
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill:#ffffff;fill-opacity:1;" d="M 79.214844 35 L 70.476562 79.628906 C 70.476562 79.628906 70.101562 81.667969 67.570312 81.667969 C 66.226562 81.667969 65.535156 81.027344 65.535156 81.027344 L 46.601562 65.316406 L 37.339844 60.648438 L 25.449219 57.488281 C 25.449219 57.488281 23.332031 56.875 23.332031 55.125 C 23.332031 53.667969 25.511719 52.972656 25.511719 52.972656 L 75.246094 33.210938 C 75.246094 33.210938 76.765625 32.664062 77.875 32.667969 C 78.554688 32.667969 79.332031 32.957031 79.332031 33.832031 C 79.332031 34.417969 79.214844 35 79.214844 35 Z M 79.214844 35 "></path>
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill:#b0bec5;fill-opacity:1;" d="M 53.667969 71.179688 L 45.671875 79.050781 C 45.671875 79.050781 45.324219 79.320312 44.859375 79.332031 C 44.699219 79.335938 44.527344 79.308594 44.351562 79.230469 L 46.597656 65.3125 Z M 53.667969 71.179688 "></path>
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill:#cfd8dc;fill-opacity:1;" d="M 69.757812 42.457031 C 69.367188 41.945312 68.636719 41.851562 68.125 42.242188 L 37.332031 60.667969 C 37.332031 60.667969 42.246094 74.414062 42.996094 76.792969 C 43.746094 79.175781 44.351562 79.234375 44.351562 79.234375 L 46.597656 65.316406 L 69.539062 44.089844 C 70.054688 43.699219 70.148438 42.96875 69.757812 42.457031 Z M 69.757812 42.457031 "></path>
</g>
</svg>
</div>
<div class="st-custom-button" id="whatsapp-share" data-network="whatsapp" data-url="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-title="رویای آمریکایی | فصل ۱" data-image="images/thumbnail.png" data-description=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷." data-message=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.">
<svg xmlns="http://www.w3.org/2000/svg" xmlns:xlink="http://www.w3.org/1999/xlink" width="109pt" height="112pt" viewbox="0 0 109 112" version="1.1" fill="#25D366">
<g id="surface1">
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero; fill-opacity:1;" d="M 68.515625 61.289062 C 69.136719 61.289062 71.421875 62.324219 75.367188 64.398438 C 79.308594 66.472656 81.386719 67.71875 81.59375 68.132812 C 81.59375 68.339844 81.59375 68.652344 81.59375 69.066406 C 81.59375 70.726562 81.179688 72.488281 80.347656 74.355469 C 79.726562 76.222656 78.066406 77.777344 75.367188 79.023438 C 72.667969 80.265625 70.382812 80.890625 68.515625 80.890625 C 65.816406 80.890625 61.351562 79.4375 55.121094 76.535156 C 50.554688 74.460938 46.609375 71.761719 43.289062 68.445312 C 39.964844 65.125 36.539062 60.769531 33.011719 55.378906 C 29.691406 50.605469 28.027344 46.148438 28.027344 42 L 28.027344 41.378906 C 28.234375 37.230469 30 33.601562 33.324219 30.488281 C 34.359375 29.453125 35.605469 28.933594 37.058594 28.933594 C 37.269531 28.933594 37.683594 28.933594 38.304688 28.933594 C 38.929688 28.933594 39.34375 29.035156 39.550781 29.246094 C 40.382812 29.246094 41.003906 29.347656 41.421875 29.554688 C 41.835938 29.761719 42.148438 30.386719 42.355469 31.421875 C 42.769531 32.460938 43.601562 34.535156 44.847656 37.644531 C 46.089844 40.753906 46.609375 42.519531 46.402344 42.933594 C 46.402344 43.96875 45.574219 45.320312 43.910156 46.976562 C 42.25 48.636719 41.523438 49.675781 41.730469 50.089844 C 41.730469 50.503906 41.835938 50.816406 42.042969 51.023438 C 43.496094 54.546875 45.882812 57.761719 49.207031 60.667969 C 51.695312 63.15625 55.121094 65.4375 59.484375 67.511719 C 60.105469 67.925781 60.625 68.132812 61.039062 68.132812 C 61.871094 68.132812 63.117188 66.992188 64.777344 64.710938 C 66.4375 62.429688 67.683594 61.289062 68.515625 61.289062 Z M 54.5 98.3125 C 60.3125 98.3125 65.917969 97.171875 71.316406 94.890625 C 76.714844 92.605469 81.386719 89.496094 85.332031 85.554688 C 89.277344 81.613281 92.390625 76.949219 94.675781 71.554688 C 96.957031 66.164062 98.101562 60.5625 98.101562 54.753906 C 98.101562 48.949219 96.957031 43.246094 94.675781 37.644531 C 92.390625 32.042969 89.277344 27.378906 85.332031 23.644531 C 81.386719 19.910156 76.714844 16.902344 71.316406 14.621094 C 65.917969 12.339844 60.3125 11.097656 54.5 10.890625 C 48.6875 10.679688 42.976562 11.925781 37.371094 14.621094 C 31.765625 17.320312 27.09375 20.324219 23.355469 23.644531 C 19.621094 26.964844 16.609375 31.628906 14.324219 37.644531 C 12.042969 43.660156 10.796875 49.363281 10.589844 54.753906 C 10.589844 64.089844 13.390625 72.59375 18.996094 80.265625 L 13.703125 96.445312 L 30.519531 90.84375 C 37.785156 95.820312 45.78125 98.3125 54.5 98.3125 Z M 54.5 2.179688 C 61.558594 2.179688 68.308594 3.628906 74.742188 6.535156 C 81.179688 9.4375 86.785156 13.171875 91.558594 17.734375 C 96.335938 22.296875 99.96875 27.792969 102.460938 34.222656 C 104.953125 40.652344 106.40625 47.496094 106.820312 54.753906 C 107.234375 62.015625 105.78125 68.753906 102.460938 74.976562 C 99.136719 81.199219 95.503906 86.695312 91.558594 91.464844 C 87.617188 96.238281 82.007812 99.96875 74.742188 102.667969 C 67.476562 105.363281 60.730469 106.816406 54.5 107.023438 C 45.363281 107.023438 36.851562 104.84375 28.960938 100.488281 L 0 109.820312 L 9.34375 81.511719 C 4.359375 73.421875 1.867188 64.503906 1.867188 54.753906 C 1.867188 47.496094 3.320312 40.652344 6.230469 34.222656 C 9.136719 27.792969 12.871094 22.296875 17.441406 17.734375 C 22.007812 13.171875 27.507812 9.4375 33.945312 6.535156 C 40.382812 3.628906 47.234375 2.179688 54.5 2.179688 Z M 54.5 2.179688 "></path>
</g>
</svg>
</div>
<div class="st-custom-button" id="facebook-share" data-network="facebook" data-url="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-title="رویای آمریکایی | فصل ۱" data-image="images/thumbnail.png" data-description=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷." data-message=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.">
<svg xmlns="http://www.w3.org/2000/svg" xmlns:xlink="http://www.w3.org/1999/xlink" width="64pt" height="112pt" viewbox="0 0 64 112" version="1.1" fill="#3B5998">
<g id="surface1">
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill-opacity:1;" d="M 42.800781 42.800781 L 62.800781 42.800781 L 62.800781 62.800781 L 42.800781 62.800781 L 42.800781 109.199219 L 22.800781 109.199219 L 22.800781 62.800781 L 2.800781 62.800781 L 2.800781 42.800781 L 22.800781 42.800781 L 22.800781 34.398438 C 22.800781 26.398438 25.199219 16.398438 30 10.800781 C 35.199219 5.601562 41.199219 2.800781 48.800781 2.800781 L 62.800781 2.800781 L 62.800781 22.800781 L 48.800781 22.800781 C 45.199219 22.800781 42.800781 25.199219 42.800781 28.800781 Z M 42.800781 42.800781 "></path>
</g>
</svg>
</div>
<div class="st-custom-button" id="twitter-share" data-network="twitter" data-url="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-title="رویای آمریکایی | فصل ۱" data-image="images/thumbnail.png" data-description=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷." data-message=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.">
<svg xmlns="http://www.w3.org/2000/svg" xmlns:xlink="http://www.w3.org/1999/xlink" width="129pt" height="112pt" viewbox="0 0 129 112" version="1.1" fill="#55ACEE">
<g id="surface1">
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill-opacity:1;" d="M 113.949219 20.246094 C 119.539062 16.800781 123.410156 11.628906 125.558594 5.601562 C 119.539062 8.617188 113.949219 10.769531 108.359375 11.628906 C 103.628906 6.460938 97.179688 3.445312 89.441406 3.445312 C 82.128906 3.445312 75.679688 6.03125 70.519531 11.199219 C 65.359375 16.371094 62.78125 22.832031 62.78125 30.152344 C 62.78125 32.308594 63.210938 34.03125 63.640625 35.753906 C 41.710938 35.324219 23.21875 25.847656 9.03125 8.183594 C 6.449219 12.492188 5.160156 17.230469 5.160156 21.539062 C 5.160156 31.015625 9.460938 38.339844 17.199219 43.9375 C 12.46875 43.507812 8.601562 42.214844 5.160156 40.492188 C 5.160156 46.953125 7.308594 52.554688 11.179688 57.722656 C 15.050781 62.460938 20.210938 65.476562 26.230469 66.769531 C 24.078125 67.199219 21.929688 67.628906 19.351562 67.628906 C 17.199219 67.628906 15.480469 67.628906 14.621094 67.199219 C 16.339844 72.371094 19.351562 77.109375 23.648438 80.125 C 28.378906 83.570312 33.539062 85.292969 39.128906 85.722656 C 29.671875 93.046875 18.921875 96.921875 6.449219 96.921875 C 3.441406 96.921875 1.289062 96.921875 0 96.492188 C 12.039062 104.675781 25.800781 108.554688 40.851562 108.554688 C 55.898438 108.554688 69.660156 104.675781 81.269531 96.921875 C 93.308594 89.167969 101.910156 79.261719 107.5 68.0625 C 113.089844 56.863281 115.671875 45.230469 115.671875 33.167969 L 115.671875 29.722656 C 121.261719 25.847656 125.558594 21.109375 129 15.9375 C 124.269531 18.09375 119.109375 19.382812 113.949219 20.246094 Z M 113.949219 20.246094 "></path>
</g>
</svg>
</div>
<div class="st-custom-button" id="messenger-share" data-network="messenger" data-url="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-title="رویای آمریکایی | فصل ۱" data-image="images/thumbnail.png" data-description=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷." data-message=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.">
<svg xmlns="http://www.w3.org/2000/svg" xmlns:xlink="http://www.w3.org/1999/xlink" width="110pt" height="112pt" viewbox="0 0 110 112" version="1.1" fill="#448AFF">
<g id="surface1">
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill-opacity:1;" d="M 55 0 C 24.628906 0 0 22.875 0 51.234375 C 0 66.246094 6.933594 80.304688 19.128906 90.078125 L 19.128906 111.046875 L 39.695312 100.324219 C 44.71875 101.753906 49.738281 102.230469 55 102.230469 C 85.371094 102.230469 110 79.351562 110 50.996094 C 110 22.875 85.371094 0 55 0 Z M 60.5 68.152344 L 46.628906 53.378906 L 20.804688 67.914062 L 49.5 37.652344 L 63.609375 51.710938 L 88.71875 37.652344 Z M 60.5 68.152344 "></path>
</g>
</svg>
</div>
<div class="st-custom-button" id="mail-share" data-network="email" data-url="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-title="رویای آمریکایی | فصل ۱" data-image="images/thumbnail.png" data-description=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷." data-message=" من نویسنده نیستم. ولی اینجا آدم باید یه طوری روزهاش رو به شب برسونه. چند روزه دارم به این فکر میکنم که ماجرا از کجا شروع شد. رو هر نقطهای دست میذارم یه اتفاقهایی قبل از اون هم یادم میاد. واسه همین از روزی شروع میکنم که یک دفعه همه چیز عوض شد. از دوم خرداد ۱۳۹۷.">
<svg xmlns="http://www.w3.org/2000/svg" xmlns:xlink="http://www.w3.org/1999/xlink" width="136pt" height="112pt" viewbox="0 0 136 112" version="1.1" fill="#7D7D7D">
<g id="surface1">
<path style=" stroke:none;fill-rule:nonzero;fill-opacity:1;" d="M 121.601562 29.601562 L 121.601562 16 L 68 49.601562 L 14.398438 16 L 14.398438 29.601562 L 68 62.398438 Z M 121.601562 2.398438 C 125.066406 2.398438 128.132812 3.867188 130.800781 6.800781 C 133.464844 9.734375 134.667969 12.800781 134.398438 16 L 134.398438 96 C 134.398438 99.464844 133.199219 102.535156 130.800781 105.199219 C 128.398438 107.867188 125.332031 109.332031 121.601562 109.601562 L 14.398438 109.601562 C 10.933594 109.601562 7.867188 108.132812 5.199219 105.199219 C 2.535156 102.265625 1.332031 99.199219 1.601562 96 L 1.601562 16 C 1.601562 12.535156 2.800781 9.464844 5.199219 6.800781 C 7.601562 4.132812 10.667969 2.667969 14.398438 2.398438 Z M 121.601562 2.398438 "></path>
</g>
</svg>
</div>
</div>
<div class="like-container">
<div class="fb-like" data-href="http://myamericandream.ir/chapter01.html" data-width="200" data-layout="button" data-action="like" data-size="large" data-share="false"></div>
</div>
</section>
</body>
</html>